الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ماهک من ......

عروسک ناز من ، دختر طناز من ،همدم و همراز من 3 سالو نیمگیت مبارککککککککککککککک....

  سلاااااام به همه زندیگ ، به دردونه خودم ، به تک گل زندیگیمون الیسا جونم که دیگه سه سالو نیمه شد وااااااااااااااای باورم نمیشه عروسک خونه ما اینقده بزرگ شده و کلی خانم تر و ناز تر و شیرین عسلیییییییییییی تر شده و هر روز و هر لحظه با شیرین زبونیهاش دل مارو میبره و مارو عاشقتر از همیشه میکنه قربونت برم عروسک ناز من . صبح روز 24 بود که بابایی گفت من امشب کیک میگیرم و برای الیسا تولد میگیریم و منم هیچ کاری نکرده بودم گفتم امشب ؟ بابا هم گفت بله و منم گفتم شب مهمون داریم و بابا هم گفت هنوز بهتر یه محیط شادی میشه برای لیسا جونم و منم قبول کردم اما به تو هیچی نگفتیم و فرستادیدمت مهد و منم رفتم بیرون تا به کارام برسم و اومدم با ...
27 دی 1392

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی......................

  تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی ...
22 دی 1392

مامان جون موهامو چتلییییییی میکنی....................

سلااااااااااااااااام به دختر نازو قشنگم ... جونم برات بگه دخترکم که من همیشه دلم میخواست موهاتو چتری کنم اما چون موهات فر داشت میترسیدم بد بشه و بیخیالش میشدم تا اینکه یه روز از مهد که برگشتی گریه کنون با یه قیچی  اومدی پیشمو گفتی مامان جون موهامو چتلییییییییی میکنی........من و بابا هم با تعجب نگات میکردیم و تو هم هی تکرار میکردی و منم گفتم دخترم موهای تو فر داره و تا حرفم تمام نشده گفتی پس چطور رها موهاش فلفلی (فر فری ) بود چتلی کرد ؟ پس منم میتونم ..منم بهت قول دادم که فردا ببرمت تا خانم آرایشگر موهاتو کوتاه کنه و تو هم آروم شدی عزیزم و منم به قولم عمل کردمو بردمت آرایشگاه و هی به خانم آرایشگر میگفتی ببخشیدا موهام چتلییییییی میشه...
20 دی 1392

شیرینی زندگی ما ،دختر یکی یه دونه ما .....

سلام به عشقم ، نفسم ، دختر یکی یه دونه خودم که عاشششششششششششقشم عزیز دلم دیگه خدارو هزااااااااااااااااار هزاااااااااااااااار بار شکر ، تمام نگرانیهای من و سختیها تموم شدن و به روزهای خوش و جدید که خیلی وقت بود منتظرش بودم رسیدیم الیسا جونم بعد  از گذشت یک ماه صبوری و انتظار ، خیلی خوب و راحت میری مهد و خیلی هم مربیهاتو دوست داری و همش خونه اسم اونارو صدا میزنی ،ماریان جونم ... نیکی جونم .... همش در حال نمایش مهد کودکت هستی و همه رو خونه با عروسکهات بازی میکنی نازگلم و خدارو شکر اونا هم خیلی دوست دارن و یه روز که که اومدم دنبالت نیکی جون اومد و گفت الیسا جون چند سالشه ؟ منم گفتم این ماه تموم بشه میشه 3 سال و نی...
6 دی 1392

مهد کودک + راه رفتن + تو اتاقت خوابیدن .....

  سلام به همه دوستهای گل و مهربونم که در نبودمون جویای حالمون بودن ،خیلی خیلی دلمون براتون تنگ شده بود و خیلیییییییییییییی دوستون داریم   سلاااااااااااااااااااااام به دختر نازم به عشقم به امیدم الیسا جونم کلی حرف دارم برای گفتن واااااااااااااااااااای  که دلم پر شد از نگفته ها ..... اول از همه این وابستگی بین من و تو دیگه کلافم کرده بود و مثل یه زندانی شده بودم و فقط کارم شده بود  جواب دادن به خواسته های تو و حتی این اواخر دیگه رسما سر کارمم میومدی و تو هر مهمونی و عروسی تولدی بهم میچسبیدی و میگفتی پیشم باش خلاصه دیگه خسته شدم و کلافه وبه فکر راه چاره ای برای اینهمه وابستگی و خلاصه تصمیممو گرفتم  و...
5 دی 1392
1